در یکی از روزهای سرد اسفند ۱۳۷۲، هما دارابی، از بهترینروانپزشکان و استادان دانشگاه در ایران، گالن بنزین را برداشت و راهیِ میدان تجریش شد. روسریاش را درآورد، فریاد «زنده باد آزادی» و «مرگ بر دیکتاتور» سر داد و کبریت را روشن کرد. در «تنهایی» مقابل چشم انسانهای متحیر سوخت اما تمام نشد. ۲۹ سال بعد در همان میدان، کنار حوضچهی میدان تجریش، جوانهایی ایستادهاند که شعارهای او را تکرار میکنند. اما آنها مثل هما دارابی تنها نیستند. پروین دارابی نمیداند صبح یکشنبه، اول اسفند، دقیقاً در فکر خواهرش چه میگذشته است. با مادرشان نهار خورده و وقتی مادر در خواب عصرگاهی بوده، ماشین را برداشته و بیرون رفته است. احتمال میدهند که سرِ راه بنزین هم خریده باشد. میداند که خواهرش مدتها افسرده بود، از انقلابی که در آن نقش فعال داشت، احساس پشیمانی و عذاب وجدان میکرد، دلش برای دختران جوان میسوخت و تن ندادن به قوانین حجاب اجباری، او را از زندگی حرفهای مثل درس دادن در دانشگاه و درمان در مطب خصوصی محروم کرده بود.
هما دارابی سالهای سیاهی را پشت سر گذاشت تا در اعتراض به حجاب اجباری تن خویش و تنها سلاح باقیمانده برای مبارزهاش را بسوزاند. دردمندان خاموش در آن سالها کم نبودند. اما داستان زندگیِ بیشترِ آنها را نمیدانیم. ۲۶ دیماه ۱۳۱۸ در تهران به دنیا آمد. از جوانی دنبال فعالیتهای سیاسی بود. در سال ۱۳۳۸ برای تحصیل در رشتهی پزشکی وارد دانشگاه تهران شد. از فعالان دانشجویی و عضو جبههی ملت به رهبری داریوش فروهر بود. علاوه بر رابطهی فامیلی با پروانه اسکندری (فروهر)، از همرزمان سیاسی او بود و در جوانی با هم به نشستهای سیاسی میرفتند و همراه با یکدیگر سازمان زنان جبههی ملی را تأسیس کردند.
هما دارابی جزو گروهی بود که تا آخرین روز عمر با حجاب کنار نیامد. او که از بهترین روانپزشکان ایران بود و شاگردان زیادی داشت. رئیس گروه روانپزشکی دانشگاه شهید بهشتی بود اما شغلش را از دست داد چون حاضر نبود که مطابق میل مسئولان دانشگاه لباس بپوشد. پروین به نقل از داییاش، حسین، میگوید هما به رئیس مذهبی بیمارستان وابسته به دانشگاه که در آن مشغول بود، گفت ترجیح میدهد که بمیرد تا چادر سر کند. مطب او در زمینهی بیماریهای روان کودکان مدتی پلمپ شد. بعضی از بیماران که به گفتهی خواهرش پاسدار یا نزدیک به آنها بودند، گزارش داده بودند که حجاب را رعایت نمیکند. جوراب نمیپوشد و چیزهای دیگر. روی درِ مطب نوشته بودند که این مطب به علت رعایت نکردن شئونات اسلامی بسته شده است. شکایت کرد و در دادگاه توانست حکم را بشکند. اما کارش در کلینیک بهتدریج کم و کمتر شد، ضربهای بزرگ به زنی که میدانست درمان بیماریهای روانی کودکان در ایران چه اهمیتی دارد و به خاطر آن به وطن بازگشته بود.
پروین دارابی اولین بار از مدیر روزنامهای در سنخوزه کالیفرنیا شنید که خواهرش خودسوزی کرده است. به داییاش زنگ زد و پرسید. داییحسین گفت هیچکس با او نبوده اما چند نفر در تجریش دیدهاند که از ماشین پیاده شده و با بنزین به میدان رفته است.روسری را درآورده و از میان جمعیت گذر کرده در حالی که داد میزده و شعار میداده «زندهباد ایران،زنده باد آزادی، مرگ بر دیکتاتور». چند نفر به طرفش رفتهاند و گفتهاند روسری را سر کن تا دستگیر نشوی اما او توجه نکرده است. کتِ خود را در آورده و در پیادهرو انداخته و شروع کرده به ریختن بنزین روی پاهایش. مردم کم کم متوجه شدند که منظورش چیست. بلند شده و بار دیگر شعارهایش را تکرار کرده. کبریت را کشیده. چند دقیقه درد را تحمل کرده و همانجا ایستاده. کمی به جلو خم شده وقتی اشکها از صورتش میریخته است. یک نفر شلنگ آب را سمتِ او گرفته که ظاهراً سوختگیاش را شدیدتر کرده است. پروین میگوید یکی از افرادی که بعداً به جمع پیوسته یکی از اقوام آنها به نام مستعار «لاله» بوده که اول نتوانسته به دلیل سوختگی صورت هما را تشخیص دهد.