کلمه «روشنفکر» مدتها به مثابه یک صفت بکار می رفت. پس از جریان محاکمه دریفوس، «روشنفکر» به افرادی گفته شد که رفتارشان باعث تامل و تفکر گشته، نگهبانان آرمان جمهوری خواهی در برابر مطبوعات حامی ثروت، کلیسا و ارتش تلقی می شدند. دست راستیها آنها را به سخره گرفته و متهم می کردند که به سنتها خیانت می کنند. تا زمانی که خود روشنفکران قلم به دست گرفته، به میدان آمدند و «عنوان» خود را به رخ کشیدند و گاه آنرا، به شکلی بسیار سیاسی از معنا تهی ساختند.
پس از جنگ ۱۸۷۰ تا پایان قرن ۱۹ ، ترس از برچسب جاسوسی بخشی از آسیب شناسی اجتماعی ای گشت که در قلب رقابت بین حوزه های حاکم در فرانسه و آلمان نفوذ کرد. در مطبوعات اروپایی، گزارش های محاکمات بر علیه «جاسوسان» به وفور دیده می شود.
در این شرایط «مورد دریفوس» نمادین گشت. روزنامه ها توضیح دادند که تحقیقات پلیس نشان داده که آقایان شوارتزکوپن وابسته نظامی آلمان و پانیتزاردی دیپلمات ایتالیایی، یک افسر فرانسوی را «خریده اند». در اواسط اکتبر ۱۸۹۴، نشریات هویت آن «جنایتکار جاسوس» را آشکار کردند. دو ماه بعد، شورای جنگ به اتفاق آرا، آلفرد دریفوس را مجرم اعلام و او را به جرم خیانت، تا پایان زندگی به تبعید درجزیره گویان محکوم کرد.
آنتی سمیتسم و ضدیت با مذهب یهود از اواسط دهه ۱۸۸۰ گفتمان سیاسی بورژوازی پاریس را اشباع کرده بود .لیگ ملی ضد یهود فرانسه (LNAF)، اولین شماره روزنامه خود، La Libre Parole را در ۲۰ آوریل ۱۸۹۲ منتشر کرد. در این شماره نوشته شده بود که ارتش فرانسه ، سیصد افسر یهودی دارد و هر یک از آنها «بی شرمانه بر سر اسرار دفاع ملی معامله می کند». در کنفرانسی در سال ۱۹۰۷، ایزایی لوویان روزنامهنگار آلزاسی، تأثیرات این تبلیغات را افشا کرد. او معتقد بود که دریفوس به دلیل چنین جوسازی هایی تحت تعقیب قرار گرفت « اتهامات وارده به دریفوس، که در باره آنها کوچکترین تحقیقی نشده بود، به این دلیل از همان ساعات اولیه جلسه دادگاه بی پایه محسوب نشد، که تعصبات مذهبی و نژادی باعث کوری فکری تصمیم گیرندگان در محاکمه او گشته بود (۱)».
طرحی که در لیون در نوامبر ۱۸۹۶ ، به هنگام کنگره کاتولیک هایی که زیر پرچم دموکراسی مسیحی گرد آمده بودند ، تصویب شد، به وضوح جو غالب بر آن دوران را نشان می دهد. این طرح به تصمیمات اتخاذ شده توسط رایش سوم آلمان و ویشی در فرانسه شباهت دارد : «الغای فرمان ۱۷۹۱ که حق شهروندی فرانسوی را به یهودیان می داد. لغو فرمان کرمیو برای الجزایر؛ محرومیت یهودیان از احراز مشاغل در آموزش عمومی، قوه قضائیه، ادارات و درجات ارتش، کمیساریای ارتش، و تهیه تدارکات. اعمال قوانین جزایی علیه انحصار و انحصارطلبی؛ انتشار فهرست بازرگانان و مغازه داران یهودی؛ تشکیل کمیته های محلی علیه کسبه یهودی (۲).»
سه سال لازم بود تا فرانسه از رخوت ناشی از محکومیت دریفوس خارج شود. سناتور آگوست شور- کستنر این چرخش را بوجود آورد. او در ۳۱ اکتبر ۱۸۹۷ به فیگارو اعلام کرد: «میدانم که سرهنگ دریفوس بیگناه است، با تمام قدرت و انرژی ای که دارم تلاش خواهم کرد تا از او اعاده حیثیت علنی شود و از عدالتی که حق اوست، برخوردار گردد. »
امیل زولا نیز از سناتور شور ـ کنستر پیروی کرد و ۲۵ نوامبر ۱۸۹۷ درروزنامه فیگارو نوشت: «اگر ”خطای قضایی“ صورت گرفته است، شرف ایجاب می کند که ”ترمیم“ شود. از اشتباه اول وخیم تر آن است که ”حتی در مواجهه با شواهد قاطع“ در ”عدم پذیرش اشتباه “ پافشاری کنیم.» در همان روزنامه مورخ ۵ دسامبر ۱۸۹۷، امیل زولا با عنوان «شرح وقایع » مقاله ای منتشر کرد که روزنه امیدی را می گشود، چرا که از ورای «ضایع شدن حق در سیاهی مطلق»، به زعم او، فرو رفتن «مطبوعات سطح پایین به هیجان آمده » در «باتلاق» نیز آشکار می شد و حقیقت کم کم رخ می نمود. او نوشت : « زهر، به واقع، نفرت وحشیانه نسبت به یهودیان است، که سالهاست هر روز صبح به مردم تزریق میشود». روز ۱۳ ژانویه ۱۸۹۸، امیل زولا نامه ای سرگشاده به رئیس جمهور وقت، فلیکس فور، نوشت که در روزنامه L’Aurore – متعلق به ژرژ کلمانسو – به چاپ رسید. او بار دیگر توضیح داد که چگونه دریفوس قربانی جامعهای غرق در یهودستیزی شده بود : «مسموم کردن فرودستان و انسانهای زیر دست، تشدید احساسات ارتجاعی و عدم تحمل دیگران، با پناه گرفتن در پشت یهودیستیزی، نفرتانگیزو مجرمانه است. فرانسه لیبرال، مدافع بزرگ حقوق بشر، اگر از این درد درمان نشود، خواهد مرد.»
با این حال، کیفرخواست او نتوانست بر علیه جهت گیری های حاکم بر جمهوری سوم کارا باشد. او با نگارش نُه بند تحت عنوان « من متهم می کنم» نوشته خود را به پایان رساند که به طور مشخص چندین عضو ستاد کل و سرسپردگان آنها را هدف قرار می داد. نویسنده از «شبح یک بیگناه» که روحش را می آزرد، در رنج بود و درخواست داشت تا آنچه برای او آشکارا «خطای قضایی» به حساب می آمد، جبران شود.
فردای آنروز، ۱۴ ژانویه ۱۸۹۸، نشریه La Croix، قمه را از رو بست و آب پاکی را به دستان کسانی که خیال انتقاد به محاکمهای که احکام آن به طور هماهنگ در تمام لایههای جامعه فرانسه مورد تائید قرار گرفته بود، ریخت. این روزنامه کاتولیک، زولا را نویسنده ای خواند که «ورق پاره ای سراسر توهین آمیز» منتشر کرده و فرماندهی خائنان به ملت را به عهده گرفته بود : «آیا میدانیم چرا در ماجرای دریفوس، یهودی و سوسیالیست دست به دست هم به پیش می روند ؟… چون هر دو جهان وطن هستند – یکی وطن ندارد و دیگری نمیخواهد داشته باشد. »
اما در روزنامه L’Aurore آنروز، ژرژ کلمانسو از زولا حمایت کرد. او در استدلال خود به احترام بر یک اصل اجتماعی تاکید کرد: « اگر تضمین اجرای عدالت در مورد یک فرد، پایمال شود، بدنه اجتماعی به عنوان یک کل تهدید گشته است.» در ضمیمه روزنامه، اولین «معترضین» خواستار «تجدید نظر» دررای دادگاه شدند. زولا در راس آنها و پس از او آناتول فرانس و زیست شناس مشهور، امیل دوکلو، مدیر انستیتو پاستور قرار داشت. در این فهرست، همچنین اسامی تعدادی از دانشگاهیان و نویسندگان، از جمله مارسل پروست به چشم می خورد.
محبوبیت عنوان «روشنفکر» در مطبوعات فرانسه چنین آغاز شد. تا آن زمان، این عنوان عمدتاً به عنوان یک صفت بکار می رفت (۳). هنری فوکیه، نویسنده ای تأثیرگذار، از سال ۱۸۹۶، یکی از روزنامه نگارانی بود که مرتباً از این کلمه به مثابه اسم عام در مقالات خود استفاده می کرد و رواج آن را آغاز کرد. او معتقد بود روشنفکران افرادی هستند که اعمالشان تأمل بر می انگیزد و افکار خود را تئوریزه می کنند. وی در روزنامه Le Rappel، نزدیک به سوسیالیسم رادیکال و میراث انقلاب ۱۸۴۸ ، روز ۶ فوریه ۱۸۹۶، آنها را مبارزین بر علیه «حقوق فزاینده صاحبان ثروت» توصیف کرد، حقوقی که توسط جمهوری وضع می شود و تنها موجب « سوء استفاده » از نام و اعتبارآن است. روز ۴ سپتامبر ۱۸۹۷ همین روزنامه به سراغ روشنفکران رفت تا تعریفی از آنان ارائه دهد. وجه مشخصه اصلی آنها به زعم نشریه، عدم چشم داشت بود و نتیجه گرفت که آنها «به ندرت» «به دنبال ثروت اندوزی» هستند. ارزشهای اخلاقی و صداقت تنها نیروی محرکه آنها در فعالیت هایشان به عنوان شهروند می باشد.
روزنامه l’Aurore بر اساس معیارهای فوکویه ویژگی روشنفکران را برجسته می کرد. در ۲۳ ژانویه ۱۸۹۸، کلمانسو ابراز تأسف کرد که سیاستمداران وابسته به «احزاب پارلمانی» از آرمان «عدالت خواهی فراجناحی» صرف نظر کرده و در برابر «نقض قانون» سر فرود آورده اند، «اصول متعالی را فدای دسته بندی ها وسیاست بازی کرده اند». به همین دلیل او به «روشنفکران» درود فرستاد، کلمهای که با نوشتن مورب و حروف پر رنگ برجسته کرده بود. هنری لیرت، منشی کلمانسو نیز با همان طرز نگارش از «روشنفکران»، در آن شماره روزنامه به خاطر «بازگشت به عقلانیت» درمقابل بزدلیهای رایج در آن دوران تجلیل کرد. آنها را نگهبانان آرمان جمهوری خواهی در برابر مطبوعات حامی ثروت، کلیسا و ارتش نامید که « درمقابل مطبوعات فرقه ای و خودفروخته، برای بیداری مردم آزار دیده و وحشتزده به پاخواسته اند». «مغزهای آشفته»، «ساده لوحی جنایتکارانه»
اندکی پس از آن، اشاره تحقیرآمیزبه روشنفکران به مضمونی رایج در سخنان راست فرانسه تبدیل شد. La Libre Parole (روزنامه راست افراطی.م)، روز ۳۰ ژانویه ۱۸۹۸ چنین نوشت : «ما نمیخواهیم روشنفکر باشیم، کافی است متفکرباشیم.» در همان تاریخ، مدیر مجله Le Petit Journal، ارنست جودت، «مغزهای آشفته» را که به دلیل «ساده لوحی جنایتکارانه» گمراه شده بودند، محکوم کرد. و دست آخر، طعنه های موریس بارس رمان نویس، در Le Journal ۱ فوریه ۱۸۹۸، او فراخوانهای هواداران دریفوس را به سخره گرفت و نوشت، این «چه نخبگانی» است، که توسط «اکثریت ساده لوح» تأیید می شوند.
دشمنان آنها « روشنفکران» را به عنوان ضد ملی، یهودی یا هوادار یهودیان معرفی می کردند. روز ۱۷ ژوئن ۱۸۹۹، در جلسه حزب ناسیونالیست « وطن فرانسوی»( La Patrie française)، رنه دومیک، خصوصیات اساسی آنها را چنین خلاصه کرد: « آنها مخالف ”ایده سنت“ و اصل اقتدار هستند، نه سلسله مراتب را می پذیرند و نه انضباط را. آنها ”انترناسیونالیست“ و ”جمع گرا“ هستند. دشمنان بنیادین ارزش های فرانسه.» برای کسانی مانند بارس و دومیک که ادعا میکردند پرچمداران «قدرت واقعی فرانسه» هستند، این شورشیان به دنبال از هم پاشاندن شالوده فرهنگی فرانسه بودند. در نشریه L’Action française، منسوب به راست افراطی،روز ۲۹ مارس ۱۹۰۹ ، هانری ووژوا، که ابتدا از مدافعین دریفوس بود و سپس از ملیگرایی یکپارچه چارلز موراس دفاع می کرد، آنچه را که «جمهوری دریفوسی» مینامید، به شدت محکوم کرد، به زعم او، آنها سلیقه و ظرافت فرانسوی را لگد مال می کردند.
چنین تصویری از روشنفکران در تخیل محافل محافظه کار و ارتجاعی جای گرفت. جنگ جهانی اول با اعتلای «اتحاد مقدس» علیه آلمانی ها این برخورد را تقویت کرد. با این حال، زمانی فرا رسید که «ضد دریفوسی ها» به دلیل اینکه روشنفکر محسوب نمی شدند، تا حدی احساس حقارت کردند ! روز ۱۹ ژوئیه ۱۹۱۹، هانری ماسیس، ناسیونالیست، مانیفستی با تیتر «تعریف یک حزب متفکر» در فیگارو به چاپ رساند و در آن تأکید کرد که «نخبگان روشنفکر» می بایست به «وظایف» خود در برابر «بلشویسم» که «ملت، خانواده و فردیت» را نابود میکند، آگاه شوند.
در آن دوران انقلاب در روسیه در جوش و خروش بود و روشنفکران چپ فرانسه را در باره تغییر ساختارهای سیاسی این کشور مورد حساس می کرد. هانری باربوس در «چاقوی بین دندان ها»، جزوه ای که در سال ۱۹۲۱ منتشر کرد، نوشت : «روشنفکران – منظورم کسانی است که متفکرند و نه هوچی ها ، شارلاتان ها، انگل ها و سودجویان فکری – درواقع کسانی هستند که ازمیان هرج و مرج زندگی،به ترجمان اندیشه و تفکر نشستهاند (۴).» وظیفه آنها ؟ زدودن همه زنگارهای ناشی از سفسطهها از رخ کمونیسم که «در مقابل تودههای فقیر و زودباورو اذهان ساده لوح با چنین شدتی تحریف شده است». در آن سو، راست فرانسه در تلاش بود تا «تفکر» را دربست متعلق به جناح خود جلوه دهد. نمایندگان آن از موفقیت های فاشیسم در ایتالیا برای توجیه چنین تصاحبی استفاده می کردند. بنابراین بسیاری از شخصیت ها به قرارگرفتن در جرگه «روشنفکران» ملی گرا، استعمارگر و نژادپرست افتخار می کردند…
برخی همچنان، حتی اگر اصطلاح «روشنفکر» درکژراهه ها منحرف شده باشد، از یدک کشیدن آن برخود می بالند، هرچند این عنوان دیگرمشخصه اولیه خود یعنی تبلور اعتماد و شرافت را از دست داده و به مرور زمان این وجوه در آن بی ارزش شده باشد.
۱- Isaïe Levaillant, « La genèse de l’antisémitisme sous la Troisième République. Conférence faite à la Société des études juives le 14 avril 1907 », Revue des études juives, tome 53, n° ۱۰۶, Paris, avril-juin 1907.
۲- Citée dans Le Temps, Paris, édition du 28 no-vembre 1896.
۳- Geneviève Idt, « L’intellectuel avant l’affaire Dreyfus », Cahiers de lexicologie, vol. 2, n° ۱۵, Paris, 1969.
۴- Henri Barbusse, Le Couteau entre les dents. Aux intellectuels, Éditions Clarté, Paris, 1921
– Isaïe Levaillant, « La genèse de l’antisémitisme sous la Troisième République. Conférence faite à la Société des études juives le 14 avril 1907 », Revue des études juives, tome 53, n° ۱۰۶, Paris, avril-juin 1907.
۲- Citée dans Le Temps, Paris, édition du 28 no-vembre 1896.
۳- Geneviève Idt, « L’intellectuel avant l’affaire Dreyfus », Cahiers de lexicologie, vol. 2, n° ۱۵, Paris, 1969.
۴- Henri Barbusse, Le Couteau entre les dents. Aux intellectuels, Éditions Clarté, Paris, 1921
Lionel RICHARD
مورخ ونویسنده : « ایدئولوژی نازیسم و فرهنگ» (بروکسل، کمپلکس،۱۹۹۲) و « هنر وجنگ» (فلاماریون،پاریس، ۱۹۹۵)
1 Comment
– روشنفکران، قشری اجتماعی میان بورژوازی و زحمتکشان هستند. روشنفکر انقلابی و مردمی با اراده گرایی ولنتاریستی و احساس گرایی پوپولیستی مرزبندی و اختلاف دارد. او نحستین قدم برای پروسه شناخت را رجوع به عقل و خرد و فهم و هوش و تجربه میداند. روشنفکرگرایی بینشی تئوریک شناختی است که جنبه عقلگرایی در پروسه شناخت را مهم و عمده میداند. وی صاحب نیروی قضاوت و تفکر است. با انقلاب صنعتی و پیشرفت علم و تکنیک و رونق اقتصاد، تعداد روشن فکران سریع رشد نمود و در فضای فرهنگی و سیاسی اهمیت یافتند و ارزشمند شدند. بخشی از روشنفکران مردمی و مبارز برای: صلح، عدالت، دمکراسی، سکولاریسم، و رهایی ملی شرکت نمودند و متحد زحمتکشان شدند.
نوع و گروه روشنفکر لیبرال در نظام طبقاتی سرمایه داری اتحادی قوی با بورژوازی و دولت استثمارگر حاکم دارد و مشمول تمام تضادها و قوانین جامعه طبقاتی کاپیتالیستی است. روشن فکران طبقه نیستند بلکه یک قشراند، چون رابطه مشخصی نسبت به مالکیت وسایل تولید کلان ندارند و معمولا در در بخش غیرتولیدی اقتصاد به کار فکری یا به کار خلاق مشغول هستند. قشر روشنفکر جریانی است سیاسی که از طریق عقلگرایی به کار فکری مشغول است و معمولا تحصیلکرده و آموزش دیده است. روشنفکر در زبان لاتین به معنی صاحب اندیشه، فهم و هوش است که گاهی به شکل اغراق آمیزی روی تئوری و تفکر تاکید میکند. نوع اجتماعی و مبارز برخاسته از میان زحمتکشان و طبقه کرگر در جوامع عقب افتاده و طبقاتی کمتر دیده میشود چون کاپیتالیسم مانع ورود فرزندان زحمتکشان به مراکز آموزشی و آکادمیک میشود.
بخشی از روشنفکران طبقات و اقشار دیگر به طبقات کارگر و زحمتکشان می پیوندند چون سرمایه داری و امپریالیسم قادر به تهیه شغل خلاق و امکان فعالیت آزاد برای همه آنها نیست و خطر جنگ و تهدید بمب اتم و عوارض محیط زیست و احساس از خودبیگانگی مدام هستی شان را نیز زیر سئوال میبرد. سیستم های راسیونالیستی در فلسفه غرب تمایل شدیدی به روشنفکرگرایی دارند، دو نماینده روشنگری در فلسفه کلاسیک بورژوازی و لیبرال: هگل و لایبنیتس میباشند. جنبش چپ پیش بینی میکند که بعد از پیروزی سوسیالیسم بر نظام کاپیتایستی، در غالب کشورها روشنفکران مبارز و مردمی در آغاز از طریق شرکت در انقلاب فرهنگی، به نوزایی و تربیت انسان نوین در جامعه میپردازند، و سپس در کنار طبقه کارگر و طبقه تعاونی های دهقانی، برای وحدت روشنفکران و زحمتکشان خواهند کوشید.
سوسیالیستها بر این باورند که قشر روشنفکر در جامعه طبقاتی آنتاگونیستی بدلیل ضرورت تقسیم کار میان کار یدی و کار فکری بوجود می آید. تعداد انها از زمان رنسانس و در عصر جدید بدلایل نام برده در بالا افزایش یافته و به نقش اجتماعی شان اهمیت داده میشود. روشنفکر گرایی ناشی از پروسه عقلگرایی است و نه محصول: غرایز، اراده، انگیزههای ناخودآگاه، یا حواس و احساسات و تصورات. روشنفکر معمولا منتقد اجتماعی و مخالف دولت طبقاتی استثمارگر حاکم است. وی اغلب سکولار، عدالتخواه، آزاداندیش، ماتریالیست، و گاهی از جان گذشته و فدایی است. پیرامون تاریخ روشنفکری و روشنفکرگرایی به وجود متفکران گوناگونی اشاره میشود؛ از جمله به آلکساندر آفرودیس از یونان در قرن ۳-۲ میلادی که مفسر اثار ارسطو بود و میگفت تمان انسانها به اندازه مساوی و بشکل ذاتی دارای هوشمندی هستند. این نظر او را بعدا در سدههای میان دو متفکر عرب و ایرانی بنام ابن رشد و ابن سینا و متفکر مسیحی بنام آگوستین در فرهنگ غرب و شرق اشاعه دادند. آفرودیس و ارسطو انسان را موجودی عقلگرا بشمار می آوردند که محتوا و نتیجه اندیشگی اش بقول ابن رشد و ابن سینا؛ نه دین؛ بلکه علم و فلسفه است. ارسطو میگفت بردهها فاقد توانایی تفکر هستند.
ماکس وبر، جامعه شناس آلمانی، روشنفکری را بخشی از عقلگرایی ماتریالیستی میدانست. تعریف روشنفکر و روشنفکرگرایی از قرن ۱۸ میلادی در غرب مورد توجه فرهنگسازان قرار گرفت. سیستم های راسیونالیستی لیبرال تمایل شدیدی به فلسفه کلاسیک بورژوازی مخصوصا نظرات لایبنیتس و هگل داشتند. روشنفکران حامی بورژوازی در جامعه طبقاتی سرمایه داری اغلب از میان تحصیل کردگان طبقه متوسط و خزده بورژوازی عضوگیری میشوند. مارکسیست ها روشنفکران مبارز و مردمی را حلقه اتحاد میان: علم دوستان، رنسانس گرایان سکولار، و مخالفان سیستم فئودالیستی و کلیسا و شاه مطلقه خودسر، میدانند. آگاهی آنها از جمله دست آوردها و ارزش های عصر روشنگری است.
در دوره فئودالیسم و در قرون وسطا گروهی از روحانیون مردمی، بخشی از روشنفکران جوامع غربی بشمار می آمدند. مدرسین اسکولاستیک متعصب ارتدکس در پایان سدههای میانه هنوز روشنفکری را احساسی فراطبیعی و ناشی از انوار الهی میدانستند. تمایل به روشنفکرگرایی حتی در بسیاری از سیستم های ایده آلیستی توسط عقلگرایان وجود دارد. در نظام ها و فرماسیون های اجتماعی مانند: برده داری، فئودالی، بورژوایی،و سرمایه داری نقش روشنفکر از نظر:قدرت، عظمت، ساختار، استعداد سیاسی، سطح ایئولوژیک، رابطه با مالکیت وسایل تولید، فرق میکند. روشنفکران در هیچ جامعه ای تشکیل طبقه خاصی نمیدهند چون در روابط تولید نقش مستقلی ندارند آنها از طبقات و اقشار گوناگون بوجود می آیند.
روشنفکر لیبرال معمولا متحد بورژوازی و همکار دولت حاکم است. روابط سرمایه داری او را وادار میکند که به طبقه حاکم و علیه خلق خود خدمت کند. روشنفکر در منابع چپ و در منابع لیبرال عنوانی است نسبتا جوان و دارای چند معنی. لیبرالها روشنفکر را به فردی هوشمند تجسم میکنند که شامل متخصصان میشود و ممکن است علاقه به مبارزه اجتماعی و کمک به زحمتکشان نداشته باشد. پیرامون تاریخ آن گفته میشود در قرن ۱۸ میلادی که بحث حقیقت و شناخت واقعیت از زیر انحصار دین و کلیسا بیرون آمد، و به قدرت تشخیص عقل و تجربه طبیعی اهمیت داده شد، روشن فکران بعنوان قشری سکولار شناخته شدند که اغلب تحصیل کردههای دانشگاهی بودند و در زمینه های علوم انسانی و علوم اجتماعی فعال بودند.
.