تصور کنید که یک جاده یی وجود داشته باشد که در فواصلی معین کأمیون یا قطار هایی – حتا اسبها و قاطرانی بعنوان کاروان- این جاده را تشکیل داده باشند. این جاده از باصطلاح ازل بیاید و بسمت ابد برود. بشر هم باید با این وسائل نقلیه بسفر خود ادامه بدهد. این وسائل، هریک نسبت بیکدیگر، منفک، متمایز، و مشخص باشند. تشخص هریک از اینها، بیان قسمتی از راه است. حال تصور کنید که بشر باید از هریک از اینها پیاده شده و تا وسیله بعدی، مسافتی را طَی کند، مثل رفتن از توقفگاهی به توقف گاهی دیگر. نام هریک از این وسائل و توفقگاهایشان، دوران است. و برای هریک یک عنوانی بنام ” شرکت سهامی” آن دوران خاص باشد، که معمولا نام مقصد و ویژگی بارز هر راه و مسیر هستند.
تمام اینها جمعا ” تشخص تاریخی” (هیستوریکال کانکریتنس)، را تشکیل می دهند. تفاوت ادیان و سایر گونه های ادراک بشر دقیقا در همینجا خوابیده است، و هیچکدام هم براساس غلط و درست تقسیم بندی نشده اند، هریک جایگاه و نقش خود را دارد. ادیان در سطح انتزاعی بسیار بالا که هستی مینامیم قرار دارند و موضوعشان تعیین و تعریف میشود، و سایرین هم بهمین ترتیب. اولی را سرزمین الهیات و دومی را سرزمین فلسفه نامیده اند. مارکس در هگل این تفاوت را ” بو برده بود” و همین باعث چیزی شد که هگلی های چپ نامیده اند. او به ” بوی برده شده خود” گفت ماتریالیسم و به بقیه هم عنوان ایدە آلیسم را داد.
خوب حال سوْال اینستکه این تفاوت چه بوده است و اصولا این تفکیک، و تمایز و تشخص بین کدام دو عنصری بوده اند که اینقدر مهم و تاثیر گذار بوده اند. این دو عنصر را امروزه با نامها و عناوینی متفاوت، ولی مضمونهای برابر می شناسیم. مفهوم و مصداق، مجاز و معین، و الا آخر که جمعا ایدەآلیسم و ماتریالیسم نامیده شده اند، و در کلیتی از انتزاع اعلا، الهیات و فلسفه، تفکیک، تمایز، و تشخص یافته اند.
مثالی بزنیم. مداد در مفهوم از تفکیک و تمایز و تشخص که زمان حاصل آن است، برخوردار نیست، یعنی انچه کانکریت مینامیم و حتما حامل زمان است، یعنی بعنوان مفهوم هر وسیله یی که بتوان با آن خطی و نشانی در جایی گذاشت، مداد است. نقاش ازل، نقاش چین و بسیاری کاربردهای ادبیات و زندگی روزمره ما بنابراین مداد هستند. اما مصداق این مفهوم مداد، مشخص است، ازل است و چینی، و سفید است و آبی، کوتاه است و بلند، کهنه است و نو. و بالاخره خودکار و قلم دوات و مشابه را نیز در بر میگیرد. هرکدام از اینها در تشخص زمانی وجود داشته و دارند، یعنی بیان و هم حامل” هیستوریکال کانکریتنس” هستند، که ساده کنیم، وجود دارند. اما مفهوم مداد از این خصوصیت برخوردار نیست، زیرا دامنه تعریف آن از هردو سمت، باز است، بقول معروف، سر و ته ندارد.
تروتسکی، و تمام آنهایی که بە شکاف با استالین رسیدند، حتا خود مارکس و لنین، هیتلر و لوکزامبورگ و دو سمت اینترناسیونال، و بسیاری امروزه از قبیل جبهه ملی و حزب توده، فدائیان و بسیاری دیگر، اتحاد شوروی و چین، امریکا و حتا اتحاد شوروی و انگلیس و اروپا، انقلاب امریکا و اکتبر و چین، و انقلابهای دیگر و پیش از خودشان، بر همان مبنای مثال فوق قابل دسته بندی بوده و هنوز هستند. مداد وقتی به قلم دوات و یا بە عکس تبدیل میشود، خود دوباره بر اساس مفهوم و مصداق، دسته بندیی جدید را بوجود می آورند. یعنی آنچه تشخص زمانی یا “هیستوریکال کانکریتنس” نامیده میشود، خود نیز دایما در معرض تغییر و تحول و مرزبندی ودسته بندی قرار دارد. .
حال بازمیگردیم به سطوح بالای بشر بعنوان هستی که هم مفهوم است و هم مصداق. آن تعبیر جاده و وسائل نقلیه که در ابتدا آورده شد، نیز در حقیقت براساس همین تقسیمبندی که از یکسو تشخص زمانی دارد (هیستوریکال کانکریتنس)، و از سوی دیگر بی زمان و بنابراین غیر منفک، غیر متمایز و بدون تشخص (کانکریتنس)، میباشد، قرار دارند.
آنچه مارکس از هگل ” بو برده بود” (یعنی گمان و نه فهم)، نیز راجع به همین است. از این بابت لنین بە سطحی بالا از ” فهم” دست پیدا کرده بود و استالین (نه بعنوان فرد بلکه نهاد یعنی حزب)، این را به اوج رسانده است. مثل اینکه استالین بدنبال لنین چنین گفته باشد، که بالاخره انسان یک وجود حقیقی با احتیاجات حقیقی میباشد، و جنگ هم یک واقعیت حقیقی است و تخریب و نابودی نیز بهم چنین. تمام تغییر و تحولات سرگذشت بشر هم درست در همین مرز بین مفهوم و مصداق بوده اند و در ستیزها به شقاق رسیده اند. این پدیده را در جنگ هشت ساله و خود نفس انقلاب بهمن و وقایع اش دیده و هنوز می بینیم. اینجا جاییست که تولید و باز تولید، و تامین از مفهوم به مصداق، از ازلی ابدی و باز به دوران گذار می کنند. مسافت بین دو توقفگاه طَی شده و به وسیله بعدی سوار می شویم. دوره یی از مجاز ناشی از بحران به مجاز جانشین و بالاخره مصداق دوران بعدی گذار می کند. جهان امروز از انقلاب امریکا، اکتبر، و چین در حال پیاده شدن و رفتن بە سمت وسیله بعدی ست. این بلبشو که میبینیم، از امریکا تا عربستان، از اتحاد شوروی تا چین، از فمینیستها تا ترتسکیستها در مسکو یا پکن، در کانادا یا ریشدار و بی ریشها، عینک دار و لنز دارها، در حقیقت در حال غوطه وری در مجاز ناشی از بحران و رفتن بسمت مجاز جانشین، یعنی طَی مسافت بین دو دوره تحولی تاریخی و ساختن و سوار شدن وسیله بعدی هستند. از ماتریالیسم ویران بە سمت ماتریالیسم بە دوی می روند. ولی از ترس حاضر نیستند و یا دقیقتر، قادر نیستند که از نرده انقلابهای منتفی شده در تحقیق هایشان، دست بردارند، و کماکان در پی إثبات حقانیت ضد اکتبری و کودتا دانستن آن، جبهه ضدانقلاب جهانی را با جاشنی روستایی فاشیستی تداوم بخشند. در سراسر جهان امروز.
این دیگر ایدە آلیسم نیست، این غربت و سرگردانی و شکاکیت است. این را در نوشته هایی با عنوان پرانتز باز کاپیتالیسم دولتی” بە طور بارز می بینیم. ”
.
نه معلوم است کاپیتالیزم چیست و نه جانشین آن، یعنی عدم آشنایی با هم روش و هم مضمون” هیستوریکال کانکریتنس”. اینها معمولا طرفداران رویای امریکایی در مناطق مختلف جهان هستند، اما هی به ” نئولیبرالیسم”، که خود باشند، لعنت می فرستند. بقول دیوانه های متخصص سلامت روانی، در نوعی از ” خود آزاری” گرفتار امده اند.