امنیت چی های رژیم برای توضیح خیزش مجدد جنبش ضد دیکتاتوری مردم ایران، دوباره به داستان نخ نمای توطئه امریکا برای راه اندازی “انقلاب مخملی” پناه برده اند. حسین طائب، رئیس سازمان اطلاعات سپاه ( یعنی سازمان امنیت واقعی رژیم ) چهار شنبه گذشته (۱۱ اسفند ) در همآیش دادستان های کشور ، اعلام کرد که “امریکایی ها در پی آن هستند تا در فصل اول سال ۱۳۹۰ با گره زدن تحریمها به موج جدید هدفمندی یارانهها، مردم را ناراضی جلوه دهند و سپس در فصل چهارم به کودتای مخملی دست بزنند.” این واکنش، هم اعترافی ضمنی و زبونانه به باز خیزی جنبش ضد دیکتاتوری است که تا همین یک ماه پیش، آن را مرده و تمام شده قلمداد می کردند و هم نشان دهند چاره جویی مأیوسانه آنهاست در مقابل آن. کسانی که فکر می کنند با این داستان پردازی ها می توانند جنبش اعتراضی گسترده و پردوام مردم ایران را ساخته و پرداخته امریکا معرفی کنند، واقعاً باید ضریب هوشی زیر ۵۰ داشته باشند. فراموش نکرده ایم که حسین طائب و شرکاء همان هایی هستند که سال گذشته ، شهید مظلوم ، پروانه موسوی را جنایتکارانه سر به نیست کردند و برای پوشاندن ماجرا، آن شوی تلویزیونی رسوا را راه انداختند تا اثبات کنند که کسی با آن نام و نشان اصلاً وجود نداشته است. شویی که در آن ادعا می شد که در میان تمام ایرانیان فقط ۳ نفر به نام ترانه موسوی وجود دارند، یکی دختری دو ساله است، دومی متولد فرانسه است و در همانجا هم زندگی می کند و سومی، کسی است که از کشور خارج شده و دیگر بازنگشته است. اما برای باوراندن بیشتر دروغ شان، مادری را هم به همان شوی تلویزیونی آورده بودند که می گفت نام دخترش ترانه موسوی است که در کانادا زندگی می کند و آخرین بار نیز سال گذشته به ایران سفر داشته است. یعنی بلافاصله معلوم می شد که برخلاف ادعای تنظیم کنندگان شو، لااقل چهار نفر به نام ترانه موسوی وجود دارند! تلاش برای چسباندن مبارزات مردم به توطئه جدید امریکا نیز همان طور رسوا کننده است که انکار وجود دختری به نام ترانه موسوی که به دست اینها به شهادت رسیده است.
قبل از هر چیز باید به یاد داشته باشیم که خودِ پناه بردن به داستان “انقلاب مخملی” به حدِ کافی رسوا کننده است. “انقلاب مخملی” اصطلاحی است که معمولاً در باره انقلاب مسالمت آمیز به کار برده می شود که مخصوصاً بعد از قیام مردم چکوسلاواکی علیه دیکتاتوری “کمونیستی” ( در اواخر سال ۱۹۸۹ ) بر سر زبان ها افتاد. اما اصطلاح “انقلاب مخملی” یا “کودتای مخملیِ” امنیت چی های جمهوری اسلامی ظاهراً به جنبش های محدودی اشاره دارد که در دهه گذشته در بعضی کشورها راه افتادند. نخستین آنها “انقلاب بولدوزر” است که در اکتبر ۲۰۰۰ در بلگراد راه افتاد و اسلوبودان میلوسویچ را به زیر کشید؛ بعد “انقلاب رُز” بود که در نوامبر ۲۰۰۳ ادوارد شوارنادزه را در گرجستان وادار به استعفاء کرد؛ بعد از آن “انقلاب نارنجی” اوکراین در نوامبر ۲۰۰۴ علیه تفلب انتخاباتی ویکتور یانکویچ به راه افتاد و به روی کار آمدن رقیب انتخاباتی او ، ویکتور یوشنکو انجامید. حادثه مشابه دیگر “انقلاب سِدر” لبنان بود که در اعتراض به ترور رفیق حریری ( در آوریل ۲۰۰۵ ) و علیه حضور نظامی سوریه در لبنان راه افتاد ؛ و از همین نوع جنبش ها بود “انقلاب شقایق” در قرقیزستان که در مارس ۲۰۰۵ عسکر آقایف را ناگزیر به استعفاء کرد. نگاهی به موارد یاد شده جای تردیدی باقی نمی گذارد که همه این نوع جنبش ها در کشورهایی می توانند راه بیفتند که موجودیت حکومت به خاطر فساد و زورگویی آن با تلنگری به خطر می افتد. خامنه ای در اثبات تفاوت جمهوری اسلامی با این نوع حکومت ها ، در خطبه نماز جمعه ۲۹ خرداد ۸۸ ، با اشاره به همین داستان توطئه “انقلاب مخملی” ، فاتحانه اعلام کرد که طراحان این توطئه باید دریافته باشند که ایران گرجستان نیست. اما تداوم شش – هفت ماهه اعتراضات مردم و سرکوب بیرحمانه و جنایتکارانه آنها به وسیله مزدوران دستگاه ولایت نشان داد که ایران بسیار بدتر از گرجستان است و جمهوری اسلامی حکومتی است در ردیف دیکتاتوری اسلام کریمف در ازبکستان. حکومتی که از هیچ شکنجه و جنایت و کشتاری روی گردان نیست و فقط در شهر اندیجان ، در ۱۳ مه ۲۰۰۵ با گشودن آتش به روی تظاهر کنندگان بی دفاع، صدها نفر را به خاک و خون کشید و از کشته ها پُشته ساخت. فراموش نباید کرد که کشتار جوانان مردم در اعتراضات کاملاً مسالمت آمیز سال گذشته و انباشتن اجساد آنها در سردخانه های میوه و شکنجه آنها در شکنجه گاه هایی مانند کهریزک، بسیار فراتر و بیرحمانه تر از همه آن چیزهایی است که تا به حال در باره دیکتاتوری کریمف در اوزبکستان گزارش شده است.
اگر “انقلاب مخملی” یا “کودتای مخملی” فقط در کشورهایی می تواند راه بیافتد که از حکومت های فاسد و زورگو رنج می برند، سر و صدای دستگاه های امنیتی و تبلیغاتی جمهوری اسلامی در باره توطئه “انقلاب مخملی” را قبل از هر چیز باید اعتراف ضمنی و ناخواسته آنها به وجود دیکتاتوری و بی حقی حاکم در ایران تلقی کرد. مثلاً این ادعای آنها را در نظر بگیرید که حرکت های اعتراضی مردم را نتیجه تبلیغات “بی بی سی” و “صدای امریکا” و غیره معرفی می کنند. آیا این ادعا جز اعتراف به ورشکستگی سیاسی و فرهنگی جمهوری اسلامی معنای دیگری می تواند داشته باشد؟ حتی اگر اعتراضات مردم ایران را محصول تبلیغاتِ “بی بی سی” و “صدای امریکا” بدانیم، باز باید قبول کنیم که اثرپذیری مردم ایران از تبلیغات این رسانه ها ناشی از زندگی فلاکت بار خودِ آنهاست؛ و گرنه چرا جمهوری اسلامی نمی تواند مثلاً در انگلیس یا امریکا راه پیمایی اعتراضی راه بیندازد؟ شبکه تلویزیونی “پرس تی وی” که با اتلاف پول زبان بسته نفت، سال هاست برای مخاطبان انگلیسی زبان ساکن غرب برنامه پخش می کند و آزادانه در ناف لندن و واشنگتن دفتر و تشکیلات دارد، چرا نمی تواند حتی مسلمانان این کشورها را علیه حکومت های آنها به حرکت دربیاورد؟ جواب روشن است: یا باید بگویند تبلیغات “بی بی سی” و “صدای امریکا” خصلت سحرآمیزی دارند که به راحتی می توانند مردم را جلوی گلوله بفرستند؛ یا باید قبول کنند که مردم ایران چنان از حکومت آخوندی به جان آمده اند که با هر تکانی دست به شورش می زنند. در هر دو حالت ، وحشت جمهوری اسلامی از “بی بی سی” و “صدای امریکا” و امثال آنها ، و تحمل شبکه های تبلیغاتی جمهوری اسلامی از طرف دولت های غربی، جز ورشکستگی سیاسی، فکری، فرهنگی و اخلاقی رژیم آخوندی معنای دیگری ندارد.
مقاصد امپریالیسم امریکا و متحدان آن در ایران و منطقه خاورمیانه کاملاً شناخته شده است ، اما بیزاری مردم از جمهوری اسلامی چنان ابعادی پیدا کرده است که دیگر حتی دشمنی امریکا با آن نمی تواند رژیم آخوندی را برای مردم ایران قابل تحمل سازد. بعلاوه، توفان بزرگ انقلاب عرب به دو دلیل، تاکتیک قدیمی رهبران جمهوری اسلامی را که همیشه می کوشیده اند بگیر و ببندهای خود را با بهره برداری از سایه دشمن در دروازه توجیه کنند، بی مصرف کرده است. اولاً این انقلاب ها با حمله به دیکتاتوری های وابسته به امریکا ، قدرت مانوور خودِ امریکا را هم در منطقه به شدت کاهش داده اند. و فضای منطقه چنان عوض شده است که امریکا و متحدان آن دیگر نمی توانند با دستِ باز به هر اقدامی در منطقه ما دست بزنند. ثانیاً این انقلاب ها چنان مردمان منطقه استبداد زده ما را تکان داده اند که سرنگونی دیکتاتوری در همه کشورها به نخستین خواست توده های ستمدیده تبدیل شده است. در شرایطی که از کرانه های اوقیانوس اطلس تا سواحل دریای عمان، دیکتاتورها از ترس شورش های توده ای مردم می لرزند، داستان بافی در باره توطئه های خارجی دیگر در انحصار دستگاه های امنیتی جمهوری اسلامی نیست. اکنون علی عبدالله صالح، دیکتاتور یمن نیز (که بارها به دست بوس رهبران امریکا رفته) علناً از نقشه های کاخ سفید برای سرنگونی رژیم اش سخن می گوید؛ قذافی نیز از توطئه قدرت های غربی و همدستی آنها با القاعده یاوه می بافد ؛ و حتی مبارک نیز در آخرین سخن رانی اش به قدرت های خارجی حمله می کرد. حقیقت این است که رهبران جمهوری اسلامی خود بهتر می دانند که موجودیت رژیم شان نه از بیرون مرزها ، بلکه به وسیله مردم به جان آمده همین کشور تهدید می شود. تصادفی نیست که آنها با تمام نیرو می کوشند از هر نوع گردهمایی و راه پیمایی اعتراضی مردم جلوگیری کنند. وضع جمهوری اسلامی حتی شکننده تر از دیکتاتوری سلطنتی آل خلیفه در بحرین است. زیرا لااقل آنها فعلاً می توانند حضور توده ای مردم در “میدان لؤلؤ” منامه را تحمل کنند ؛ اما اگر جمهوری اسلامی بگذارد مردم معترض شبی را در میدان آزادی تهران به صبح برسانند ، آیا ولایت فقیه می تواند خود را نگهدارد؟! اما رهبران رژیم این بازی را تاکی می توانند ادامه بدهند؟ همه نشانه ها می گویند که مردم ایران برای انقلابی توده ای آماده می شوند. در چنین این فضای قابل اشتعال که حتی برافروختن یک سیگار می تواند آتش بزرگی را دامن بزند ، هر حادثه کوچکی ممکن است انقلاب توده ای بزرگی را دامن بزند ، خواه توطئه خارجی در میان باشد یا نباشد.