با من بمان … تا گل واژه های سروده ها شویم
من با تو ساغرم، من با تو، سرکش، و سرمست، تا آخرم.
من بی تو خزانم، و یک مرداب؛ نیمه جان
بی تو غریب درد؛ بی تو یک سینه آه؛ اندیشه ای تباه
با تو فروزم؛ و با تو ققنوس می شوم
با تو دریای بیکران عشق، با تو سهیل و گنو می شوم
با تو اندیشه ام
با تو قصه ام، و بی تو، یک کلام
یک صفحه ی سفید که خالی ز نوشته هاست
با تو رهایم، ز هر قید و بند
…
ای آشنا، ای دیرینه ی خاطره
با من بمان، تا رها شوم ز غصه ها
بامن بمان، تا گل واژه های سروده ها شویم
…
گفتی که دل، عاشق بی مهابا می شود
شوریده تر از تن و لحظه ی زمان
گفتی که عشق سرودی ست برای تمام فصل
بال می گشاید، و پرواز زمانه می شود
گفتی که عشق غزلی ست بی قافیه!
اما در تمامی سرودن آن، همش هست قافیه
…
من مانده ام در این تناقض؛ و گفتار خوب تو
عشق یک تناقض کلام است، یا که شهد زندگی
یک باور است، یا زمان لحظه هاست
یا آسایشی که نامش هست زندگی
یا وهم و تخیل است و یک آرزو، بر برُهه ی خیال
یا که بازی زمانه است در لحظه ها، زان پس تیشه به ریشه می زند
اما هر چه هست زیباست نام آن و عشق تو.
زیر نوشت:
گنو نام کوهی هست در هرمزگان
1 Comment
بسیار عالی بود کاوه جان.
پاینده باشی